|
اادر خدمت اصلاح الگوی مصرف |
|||
سایت اطلاع رسانی اسفندیار عباسی |
دریافت قلم فارسی (فونت) مناسب | |||
صفحه اصلی معرفی سایت تازه های سایت همکاری با سایت درباره اسفندیار عباسی تماس با ما |
||||
مقاله ها و پیوندها: بخش اول - آلودگی اطلاعاتی بخش دوم - توسعه محلی |
||||
خدمات پشتیبانی پژوهش خدمات پشتیبانی نشر خدمات پشتیبانی توسعه محلی |
||||
برای پژوهشگران برای اولیا و مربیان برای برنامه ریزی و سیاستگذاری |
||||
|
داستان های بابا یدی جلد 3: باغ خیال
3. شناختن خدا بازگشت به فهرست کتاب نمایش مناسب برای چاپ (پی دی اف)ا یه نفر به حضرت سلیمون گفت: «یا سلیمون، چه جوری آدم باید خدارو بشناسه؟» حضرت سلیمون گفت: «همه بدنت باید خدایی بشه. فقط خدارو بشناسی و هیچکی دیگه. قلبته همچین پاک کنی مثِ [مثلِ] نقره، فقط جای خدا باشه. که همچین که از تو قبر صدا می کنی خدا، بگه لبیک و همدمت باشه. جوابتو [جوابت را] بده.» اینا داشتن می رفتن حضرت سلیمون رسید به یه رودخونه پهناوری. لیفه هاشه [پاچه های شلوارش را] زد بالا. نام خدارو آورد. پا شه [پایش را] گذاشت رو آبه و بنا کرد راه بره. این دید اِ، حضرت سلیمون رو آب داره راه میره و پاش فرو نمی ره. با خودش گفت خُب منم همون اسم خدارو می آرم و می رم. اینم اسم خدارو آورد. خدایا به امید تو و پاشو گذاشت رو آب. فرو نرفت. رفت رسید به حضرت سلیمون. گفت: «یا حضرت سلیمون، منم سلیمون؛ مثِ تو. فرقی نمی کنه. رو آب دارم راه می رم.» عقلش رفت سراغ شیطون. تالاپّی افتاد تو آب. حضرت سلیمون گفت: «چِت شد؟» گفت: «سرم تَو خورد [سرم گیج رفت].» گفت: «نه، شیطونی شدی. پاشو پاشو.» دستشه گرفت و گفت: «رو آب برو. اگر شیطونی بشی، می شی مثِ بندة حضرت موسی.» گفت: «بندة حضرت موسی چطوری بود؟» گفت: «بندة حضرت موسی آدم چوقی بود. تا وقتی که حضرت موسی بش نگاه می کرد و باهاش صحبت می کرد زنده بود. همچین که روش [رویش] بر می گشت، تالاپّی می افتاد. اونوقت حضرت موسی به خدا گفت: «این چه بنده ایه که به من دادی؟ خدا گفت:« به یگانگی خودم، اونی که جونداره و جون داره، دارم نیگاش می کنم.» معلوم می شه خدا تو قلب ماهه. پس چرا قلبمونو پاک نکنیم؟ ما باید قلبمونو پاک کنیم. خدا توشه دیگه. جا خودشه. متن، عکس و دیسک فشرده © 1382ا اسفندیار عباسی و حمیرا شریفی نگارگری ا© 1384ا مهرنوش شریفی |
|||
آرم و طراحی سایت، حمیرا شریفی 2008 ©آ |