اادر خدمت اصلاح الگوی مصرف

 
 

سایت اطلاع رسانی اسفندیار عباسی

  دریافت قلم فارسی (فونت) مناسب  

صفحه اصلی    معرفی سایت    تازه های سایت    همکاری با سایت   درباره اسفندیار عباسی    تماس با ما

مقاله ها و پیوندها:    بخش اول - آلودگی اطلاعاتی    بخش دوم - توسعه محلی 

خدمات پشتیبانی پژوهش            خدمات پشتیبانی نشر             خدمات پشتیبانی توسعه محلی

 برای پژوهشگران          برای اولیا و مربیان           برای برنامه ریزی و سیاستگذاری       

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نمای بزرگتر       ارباب گفت: «کو تای این دیگانه؟»  چوپان گفت: «ارباب، بردن گرگای جانانه!»ا

 

 

 

داستان های بابا یدی

جلد 1: دیگان و دیگان

7. دیگان و دیگان

بازگشت به فهرست کتاب

 نمایش مناسب برای چاپ (پی دی اف)ا

یه چوپانی بود، اربابش نه گیوه به این می داد، نه نواله به سگاش.

می گفت: «آخه سگام گرسنه ن. نواله بشون [به آنها] بده!»ا

می گفت: «بِرَن خرگوش بگیرن.»

می گفت: «خودم پام لُخته.»

می گفت: «خودت پات لخته، خَم خَم [کناره] رودخانه راه برو، نرمه.»

تا یه روز داشت تو جاده می رفت یه خرسوار بش [به او] رسید گفت: «اوغور بخیر؟ [کجا به سلامتی؟] با چوب می گردی اینجا؟»ا

گفت: «چوپونم.»

گفت: «کو گله ات؟»

گفت: «اوناها، تو بیابونا، دارن می چرن.»

گفت: «چرا گیوه نداری؟»

گفت: «اربابم نمی ده.»

گفت: «سگات چرا اینقدر لاغرن؟»

گفت: «می گه نواله ندارم بدم. سگا هم برن خرگوش بدوانن[بدوانند، شکار کنند].»ا

گفت: «گوسفند عزیز داره؟»

گفت: «آره، دو تا توقولی [بره یکساله] داره. ظهر که می رم سر آب، می آد. می آد می گه دیگان و دیگان، اونا هم می دُوَن می آن. از جیبش نخودچی، خرده نان، هر چی باشه در می کنه ، می ده که آموخته بِشَن.»ا


گفت: «خرو [خر را] سوار شو بریم.»

خرو سوار شد و رفتن پهلو گله.

گفت: «این دیگان و دیگان که می گی، یکی خوبشو بگیر بیار، سر بُریم.»

این اومد و خوبه رو گرفت و ورداشت آورد و سر بریدند و سگارِ [سگ ها را] سیر کردن و خودشون هم کبابشونو سیر خوردن و بقیه لاشه شَم [لاشه اش را هم] درویشه گذاشت تو خورجین. ا

گفت: «خُب، حالا، ارباب، وقتی ظهر که رفتی سرِ اُ [آب] گفت دیگان و دیگان و دید یکیش نمی آد، می گه: چوپون؟»

بگو: «بله!»

می گه: «کو تای دیگانه؟»

بگو: «ارباب، بُردن گُرگای [گرگ های] جانانه!»

می گه: «پَ تو خودت کجا بودی؟»

بگو: «خم خم روخانه [رودخانه].»

«سگات کجا بودن؟»   

 «خرگوش می دواندند.»

اونوقت، هم گیوه به تو می ده و هم نواله به سگات.

این همین کارو کرد.

ظهر رفت سرِ اُ.

ارباب گفت: «چوپان.»

گفت: «بله.»

گفت: «کو تای این دیگانه؟»

گفت: «ارباب، بردن گرگای جانانه!»

گفت: «تو خودت کجا بودی؟»

گفت: «خم خم روخانه.»

گفت: «سگات کجا بودن؟»

گفت: «دنبال خرگوش. خرگوش می دواندند.»

گفت: «خُب بیا. اونی که یادت داده، خوب یادت داده.»

هم گیوه ش داد و هم نواله برا سگا.

متن، عکس و دیسک فشرده © 1382ا اسفندیار عباسی و حمیرا شریفی

نگارگری ا© 1384ا مهرنوش شریفی

 
 
 
آرم و طراحی سایت، حمیرا شریفی 2008 ©آ