اادر خدمت اصلاح الگوی مصرف

 
 

سایت اطلاع رسانی اسفندیار عباسی

  دریافت قلم فارسی (فونت) مناسب  

صفحه اصلی    معرفی سایت    تازه های سایت    همکاری با سایت   درباره اسفندیار عباسی    تماس با ما

مقاله ها و پیوندها:    بخش اول - آلودگی اطلاعاتی    بخش دوم - توسعه محلی 

خدمات پشتیبانی پژوهش            خدمات پشتیبانی نشر             خدمات پشتیبانی توسعه محلی

 برای پژوهشگران          برای اولیا و مربیان           برای برنامه ریزی و سیاستگذاری       

 

 

 

 

 

 نمای بزرگتر      مردم رفتن تخم مرغارو ورداشتن... دیگه هر کی یه تخم مرغ ورداشت و رفت. تخم مرغ های خودشونو نمی شناختن. ها

 

 

 

داستان های بابا یدی

جلد 2: انار شیرین، انار ترش

                                                                          ا

3. دعای گیرا

بازگشت به فهرست کتاب

 نمایش مناسب برای چاپ (پی دی اف)ا

قدیم، هر فرمانداری که می رفت قم، که باج ازشون بگیره، مردم نفرین می کردن و فرماندار می مُرد.ا

یه روز، بعد از چند سال، یه فرمانداری گفت: «من می رم ازشون می گیرم.»

اومد. گفت: «آقایان، من باج نمی خوام از شما. نفری یه تخم مرغ برا من بیارین و برین.»ا

مردم تخم مرغارو [تخم مرغ ها را] که آوردن گفت: «دست من ندین. برین بذارین اونجا، تواون خونه [اتاق].»ا

بردن گذاشتن تو اون خونه. یه ده بیست روزی ازش گذشت.

فرماندار گفت: «بابا، تخم مرغاتونو هم بیاین ببرین. نمی خوام.»

مردم رفتن تخم مرغارو ورداشتن. حالا تخم مرغ ها هم که گذاشته بودن، دیگه تخم مرغ های خودشونو نمی شناختن. هر کی یه تخم مرغ ورداشت و رفت. اینجوری بود. هر کی یه تخم مرغ ورداشت و رفت. تخم مرغ هام خُب مثل هم بودن. تخم مرغ ها عوض شد. عوض که شد، لقمة حروم شد که خوردن، حق خودشونو نخوردن. اون از دیگری خورد، اونم از دیگری.ا

اونوقت یه مدتی که گذشت، فرماندار با خودش گفت: «خُب، حالا تخم مرغارِ که خوردن، لقمة حروم خوردن، دیگه دعاشون گیرا نمی شه.»ا

گفت: «مردم، باج هفت ساله رِ باید بدین.»

مردم هر چی نفرین کردن، دیدن نه، فرماندار هیچیش نمی شه. باج هفت ساله رِ ازشون گرفت.ا

 متن، عکس و دیسک فشرده © 1382ا اسفندیار عباسی و حمیرا شریفی

نگارگری ا© 1384ا مهرنوش شریفی

 
 
 
آرم و طراحی سایت، حمیرا شریفی 2008 ©آ