اادر خدمت اصلاح الگوی مصرف

 
 

سایت اطلاع رسانی اسفندیار عباسی

  دریافت قلم فارسی (فونت) مناسب  

صفحه اصلی    معرفی سایت    تازه های سایت    همکاری با سایت   درباره اسفندیار عباسی    تماس با ما

مقاله ها و پیوندها:    بخش اول - آلودگی اطلاعاتی    بخش دوم - توسعه محلی 

خدمات پشتیبانی پژوهش            خدمات پشتیبانی نشر             خدمات پشتیبانی توسعه محلی

 برای پژوهشگران          برای اولیا و مربیان           برای برنامه ریزی و سیاستگذاری       

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 نمای بزرگتر      ولی همچین که حضرت موسی روشو برمی گردوند، آدم چوقیه می افتاد.ا

 

 

 

 

داستان های بابا یدی

جلد 1: دیگان و دیگان

10. نگاه خدا

بازگشت به فهرست کتاب

 نمایش مناسب برای چاپ (پی دی اف)ا

حضرت موسی به خداوند گفت: «خدایا، یه بنده به من بده.»

گفت: «نمدونی [نمی توانی] بنده نیگه [نگه] داری.»

گفت: «چرا، می دونم نیگه دارم.»

گفت: «نمدونی نیگه داری.»

گفت: «چرا.»

گفت: «پس برو به نجار بگو یه آدم چوقی [چوبی] بِرات درست کنه یه دست کُت شلوار و کلاه بِش بذار و من جونِش بدم.»ا

این اومد به نجّاره گفت: «یه آدِم چوقی برام بساز.»

ساخت. ساخت و یه کلاه شاپو هم گذاشت سرش و گِرِوات هم براش انداخت و حالا چوقیه.ا

خدا هم جون بِش [به او] داد.

حضرت موسی که بش نیگا می کرد، باهاش صحبت که می کرد، قشنگ، ولی همچین که روشو [رویش را] برمی گردوند، آدم چوقیه می افتاد.ا

گفت: «خدایا، این خُب اُفتاد!»

خدا گفت: «همینه دیگه به یگانگی ام قسم، آنچه جوندار خلقت کردم، دارم نیگاش می کنم. تو تا (وقتی که) نیگا [نگاه] کنی بنده جون داره! برا همین گفتم تو نمدونی بنده نیگه داری.» ا

متن، عکس و دیسک فشرده © 1382ا اسفندیار عباسی و حمیرا شریفی

نگارگری ا© 1384ا مهرنوش شریفی

 
 
 
آرم و طراحی سایت، حمیرا شریفی 2008 ©آ