اادر خدمت اصلاح الگوی مصرف

 
 

سایت اطلاع رسانی اسفندیار عباسی

  دریافت قلم فارسی (فونت) مناسب  

صفحه اصلی    معرفی سایت    تازه های سایت    همکاری با سایت   درباره اسفندیار عباسی    تماس با ما

مقاله ها و پیوندها:    بخش اول - آلودگی اطلاعاتی    بخش دوم - توسعه محلی 

خدمات پشتیبانی پژوهش            خدمات پشتیبانی نشر             خدمات پشتیبانی توسعه محلی

 برای پژوهشگران          برای اولیا و مربیان           برای برنامه ریزی و سیاستگذاری       

 

 نمای بزرگتر      مرد به بختش گفت: «آخه پاشو بیا دِ، من بدبخت شدم.»ا

 

داستان های بابا یدی

جلد 1: دیگان و دیگان

1. مردی که پی بخت خود می گشت

بازگشت به فهرست کتاب

نمایش مناسب برای چاپ (پی دی اف)ا

یه نفر پا شد گفت بیچاره ام، می خوام برم بختمِهِ [بختم را] صدا بزنم. پا شد رفت. بنا کرد رفتن. رفت رسید به یه شیر.ا

شیره گفت: «کجا می ری؟»

گفت: «می رم بختمه صدا بزنم.»

گفت: « اگه رسیدی به بختت، بگو من سرم درد می کنه، چی برام خوبه؟»

گفت: «باشه.»

راه افتاد. اومد و رسید به یه کشاورزی.

کشاورزه گفت: «کجا می ری؟»

گفت: «می رم سراغ بختم.»

گفت: « اگه رسیدی به بختت، بگو که من این همه آب و کود به این زمین می دم، چرا حاصلش خوب نمی شه؟»ا

گفت: «باشه می گم.»

بنا کرد رفتن. رفت رسید به یه پادشاهی.

پادشاهه گفت: «کجا می ری؟»

گفت: «می رم بختمه صدا بزنم.»

گفت: «خُب اگه بختته دیدی بگو چرا پادشاهی من عدالت نداره؟»

گفت: «باشه.»

این رفت و بِش گفتن که اونجا می بینی بختته. رفت یه لَقِه [لگد] بِشِش زد.

گفت: «چرا می زنی؟»

گفت: «آخه پاشو بیا دِ، من بدبخت شدم.»

گفت: «خُب، تو برو من اومدم.»

گفت: «حالا من دارم می رم، به پادشاه چی بگم؟»

گفت: «هیچی، به پادشاهه بگو تو زنی، برو شوهر کن تا پادشاهیت عدالت پیدا کنه. به کشاورزه هم بگو هفت خمره خسروی وسط زمینته. اونو دّر کن [درآور] اونوقت زمینت به حاصل می شینه. به شیره هم بگو مخ آدم اخمخ [احمق] برات خوبه.»ا

گفت: «خیلی خُب.»

این اومد به پادشاه رسید.

گفت: «گفتی؟»

گفت: «آره.»

گفت: «چی گفت؟»

گفت: «توزنی، برو شوهر کن تا پادشاهیت عدالت پیدا کنه.»

گفت: «هیچکی نمی دونه من زنم، بیا منه بگیر و همین جا باش.»

گفت: «نه، من تازه بخت خودمه صدا کردم. داره می آد. پادشاهی نمی خوام.»

اومد به کشاورزه رسید.

گفت: «گفتی؟»

گفت: «آره، گفت که هفت خمره خسروی وسط زمینته به خاکه، اینه در کن تا زمینت به حاصل بشینه.»ا

گفت: «هیچکی نمی دونه، فقط من و تو می دونیم. بیا هفت خمره خسروی رِ در کنیم و با هم دیگه نصف کنیم. نصف تو، نصفی هم من. بمون همین جا کشاورزی کنیم.»ا

گفت: «گفت برو خدا ننه تو بیامرزه. من تازه بختمه صدا کردم. داره می آد.»

اومد به شیره رسید.

شیره گفت: «گفتی؟»

گفت: «آره.»

گفت: « چی گفت؟»

گفت: «مخ آدم اخمخ برات خوبه.»

گفت: «از تو اخمخ تر دیگه گیرم نمی آد.»

شیره پرید گرفتش و پاره ش کرد و خوردش.

متن، عکس و دیسک فشرده © 1382ا اسفندیار عباسی و حمیرا شریفی

نگارگری ا© 1384ا مهرنوش شریفی

 
 
 
آرم و طراحی سایت، حمیرا شریفی 2008 ©آ